خلاصه داستان: کمال ایپکچی یه کارمند معروفه که در استانبول با همسرش “سوزان”،بچه های عزیزش “مرت” و “چیچک” زندگی میکنه که با اتفاقی که سر پسرش “مرت” میاد معلوم میشه یه خانواده ی دیگه تو آدانا داره… عشق جوونیش “نیلگون” و بچه های دوقلوش “قدیر” و “حسرت” دور از چشم در آدانا زندگی میکردن و …
بیشتر